مجله سیب سبز: «شهرزاد» این روزها روی بورس است، بهخصوص آقای شهاب حسینی با نقش «قباد»
که داستان ترحمبرانگیزی دارد. همیشه احساسات مردم جایی جلب میشود که
روابط انسانی در میان است؛ نفرت، غم شادی و عشق همه در زندگی ما جاری اند و
هر جا آینهای از آن باشد ما را ناخودآگاه به سوی خود میکشد.
شاید
هم همه ما شهرزادی داریم که در اتمسفر او تمام این احساسات را تجربه
میکنیم. شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد
باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر است. شهاب حسینی
از دسته ستارههایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به
خانواده و همسر غافل نشده است. او همیشه همراهی داشته که در کنار او نقاط
عطف زندگیاش را صعودی کرده و چیزی نتوانسته او را پایین بکشد. زندگی چنین
آدمی دیدنی است و شنیدنی و البته که خواندنی!
این مطلب روایت زندگی
شهاب حسینی با همه بالا و پایینهاست. این پرونده چکیده ایست از
گفتوگوهای او و همسرش با مجله زندگی ایده آل و رادیو هفت.
از صفر شروع كردیم
شهاب: «من آن زمان سیدشهابالدین حسینی بودم. فقط همین. خلاصه اینكه ما از صفر و دركنار هم شروع كردیم. البته پدرومادر هردوی ما سعی داشتند كه دستمان را بگیرند. اما ما قرار گذاشته بودیم كه روی پای خودمان بایستیم و خوشبختانه همینطور هم شد. هرچند، باید اعتراف كنم كه در طول مسیر هرگز از كمكهای بیدریغ آنها بینصیب نماندیم. خلاصه اینكه من سیدشهابالدین 22ساله و پریچهر 15 ساله زندگی مشتركمان را با تمام كمو كاستیهایش شروع كردیم و تا امروز باوجود همه سختیها و فراز و نشیبها در تمام مدت در كنار هم بودیم. اما باید تاكید كنم من پایداری این زندگی دوستانه را مدیون همه بزرگواریهای پریچهر هستم. ما هم گاهی به آخر خط رسیدیم اما باز ادامه دادیم! من و پریچهر، لحظات و روزهایی داشتیم كه به نقطه صفر رسیدیم.
پریچهر: ما با هم بزرگ شدهایم با گذشت زمان با همه كم و كیف روحیات هم آشنا شدیم. در طول تمام ای سالها زیروبم صدای یكدیگر را به خوبی احساس میكنیم. بنابراین حتی در نقطههایی از زندگی كه احساس میكردیم اینجا و اینبار دیگر آخر خط است، همان حس آشنایی كه در وجود هر دوی ما بود، مارا به صبر و مدارا دعوت میكرد.
نوزاد نیمهشب زمستان
متولد
زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 كیلو و 700 گرم وزن
داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمهشب بود. پدر و مادرم در
جوانی ازدواج كردند، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند كه سرگرم جمعوجور كردن
زندگیشان بودند.
سرشكستگیهای كودكی
دوران
كودكی من به شیطنتهای مختلف با پسربچهها گذشت. مادرم میگفت تو پسر شری
بودی. روزی كه به خاطر سربازی سرم را با نمره 4 اصلاح كردم، دیدم سرم از 9
ناحیه شكسته است. با توجه به اینكه زمان وقوع 5-4 مورد از این شكستگیها
را به خاطر نمیآورم، باید آنها را به دوران كودكیام نسبت داد. جز سر از
نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحتهای مختلف شدم.
توپ چرمی عید
در
خانواده پدری نوه اول بودم. ارتباط ما با فامیل مادرم بیشتر بود تا با
اقوام پدر. دوست ندارم از نقطهنظر مهر و محبت كسی را برتر از دیگری بدانم.
هر دو خانواده به اندازه وسع خودشان محبت میكردند. یادم میآید كه مادر
پدرم بهترین عیدیها را میداد. یك بار از او یك توپ چرمی فوتبال عیدی
گرفتم. آن موقع این هدیه بسیار گرانبها بود و هر كسی توپ چرمی نداشت.
دوستان بزرگتر از من
دوستی
بخش مهمی از روند شكلگیری نگاه و بزرگشدن همه ماست. دانش عمومی من تا
حدودی خیابانی است و محصول رفاقت با هممحلیها. كودكی من در حد فاصل میان
دو خیابان هاشمی و سپه غربی گذشت. دوستی داشتم به نام رضا كه هم خیلی
صمیمی بودیم و هم به صورت متوالی با هم كتككاری میكردیم. ضمن آنكه اهل
دوستی با بزرگتر از خودم بودم، ولی مایلم از رفقا بهخصوص در مسائل مختلف
درس بگیرم؛ براساس این رویه حالا اكثر دوستانم بالای 40 سال سن دارند.
از دست دادن رفیق قدیمی
دوست
نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچهمحلها به حساب
میآمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگتر میشدم،
دایره ارتباطاتم گسترش مییافت. درنتیجه به تمایل برخی بچهها برای انجام
كارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یكی از بهترین دوستانم را به خاطر اعتیاد
به مواد مخدر از دست دادم.
كلكسیون ماشینهای من
در
مرور خاطرات هر پسربچهای انگار وجود اسباببازی اتومبیل، امری ناگزیر
است. مادر من هم برایم از این ماشینهای كوچك اسباببازی میخرید.
مجموعهای جمع كرده بودم كه در آن 150 ماشین كوچك به چشم میخورد. هنگام
اسبابكشی، اسباببازیها را جا گذاشتم. 2 هفته بعد كه فهمیدم كیسه حاوی
ماشینها نیست، از این موضوع بسیار ناراحت شدم.
دور ایران با مادر امدادگر
اول
دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراندم. سال بعد به خاطر كار مادرم به
خرمآباد نقل مكان كردیم؛ او امدادگر سیار بود. سالهای دوم، سوم و چهارم
را در خرمآباد خواندم. دوران بسیار بدی بود. از جنگ تحمیلی خاطرات
ناراحتكنندهای در ذهنم باقی مانده است. آن موقع اینطور احساس میكردم كه
عراقیها با كشتن مردم بیسلاح تفریح میكنند.
شاگرد گوشهگیر كلاس
حضور
در یك محیط جنگی، دوری از تهران و اكثریت فامیل به انضمام نگرانیهایی كه
بهخاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران
احساس غریبی كنم و در كلاس پنجم شاگردی آرام و گوشهگیر باشم. معلمی كه
بیشتر از بقیه معلمهای دوره ابتدایی دوستش داشتم، معلم كلاس پنجم من بود.
در ابتدایی دانشآموز متوسطی بودم و هیچگاه مبصری را تجربه نكردم.
تجدید شدن مبصر كلاس
دوران
راهنمایی بود، از كودكی درآمده بودیم و میخواستیم شبیه بزرگ ترها رفتار
كنیم. همین تغییر وضعیت بهشدت روی درس خواندنم تاثیر گذاشت و باعث شد افت
كنم. سال دوم راهنمایی بودم كه در درسهای ریاضی، علوم و عربی كارم به
شهریورماه كشید. در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بود و این بار طعم مبصری را
چشیدم. سال سوم مرا مبصر كلاسمان كردند.
دیپلم با اعمال شاقه
نزدیك
امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود كه بهشدت دچار بیماری یرقان شدم.
حالم به قدری خراب بود كه نمیتوانستم از خانه خارج شوم. معدهام حتی
آب
خوردن را هم پس میزد. به خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شركت كنم. به
همین خاطر سال سوم را دوبار خواندم و سرانجام دیپلم را با معدل تقریبا
خوبی گرفتم.
یك روانشناس در راه كانادا
آنقدر
به خودم اطمینان داشتم كه فقط در كنكور سراسری شركت كردم. مطمئن بودم كه
قبول میشوم، اما نشدم. سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری
را
به دست آوردم. اما آن موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر كردم
تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه
سراسری نقل مكان كردم. دو سال درس خواندم و بعد انصراف دادم. عمویم مقیم
كانادا بود. قصد داشتم هرچه سریعتر به او برسم و در كانادا ادامه تحصیل
بدهم. همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمهكاره رها كنم. حالا كه به
گذشتهها فكر میكنم، میبینم درس شیرینی را رها كردم.
راننده پرمسوولیت ارتش
برای
سفر به خارج یك سال تلاش كردم. وقتی نشد، رفتم سربازی؛ به این امید كه بعد
از پایان خدمت بروم. افتادم ارتش. در تیپ 65 نیروهای ویژه خدمت، كردم و
راننده بودم. رانندگی در خدمت، كار سخت و پرمسوولیتی است.
معافیت بهخاطر بیماری
بعد
از 18 ماه خدمت دچار خونریزی معده شدم. مرا به بیمارستان 502 منتقل كردند.
آنجا به من گفتند تو نباید به خدمت میآمدی. تو به خاطر وضع معدهات
میتوانستی از معافیت پزشكی استفاده كنی. باتوجه به اضافههایی كه خورده
بودم ترجیح دادم معاف شوم. این گونه بود كه سر 18 ماه با خدمت خداحافظی
كردم.
در سربازی عاشق پریچهر شدم
راستش
در دوران سربازی بود كه عاشق شدم. عاشق همسرم. همین موضوع تحمل سربازی را
برایم سخت میكرد. افسری كه نمیخواهم اسمش را ببرم متوجه این ماجرا شد و
تا میتوانست به پروپایم پیچید تا آزارم دهد. رانندهها در زمان
استراحتشان نباید نگهبانی بدهند، با این حال او مرا میفرستاد سر پست تا
نتوانم مرخصی بگیرم و از پادگان خارج شوم. همسرم (پریچهر) را در دانشگاه
دیدم. یك روز از سربازی مرخصی گرفتم تا سری به رفقای دانشجو بزنم. دیدم
دختر خانم زیبا، ساده و محجوبی سرگرم مطالعه كتابهایش است. هرچه خواستم با
او ارتباط برقرار كنم، نشد كه نشد. با این حال در نگاهش چیزی دیدم كه
تشویقم كرد به ادامه راهی كه منجر به ازدواج شد.
خانواده یا بازیگری
كار
ما به قدری سخت است و دوری از خانواده در آن به چشم میخورد كه گاهی
میبینم چقدر بابت این موضوع شرمنده زن و بچههایم شدهام. یك بار وقتی
پسرم را دیدم غرق حیرت شدم. لحظهای فكر كردم او چقدر بزرگ شده و من این را
ندیدهام. خانواده من در این سالها از این مسائل بسیار آسیب دیدهاند و
خوب كه فكر میكنم از خودم میپرسم واقعا این كارها ارزش این آزار ناخواسته
خانواده را داشت یا نه؟!
روشن شدن تكلیف تجرد
شماری
از جوانها میگویند تا جوانی باید جوانی كنی، بنابراین باید با تاخیر تن
به ازدواج داد. هرگز این اعتقاد را قبول نداشته و ندارم. همیشه مایل بودم
تكلیفم خیلی زود مشخص شود، به همین دلیل من هم مثل پدر و مادرم در ابتدای
دوران جوانی ازدواج كردم.
ازدواج بدون سنگاندازی
خانواده
من و همسرم از نظر تقسیمبندیهای اجتماعی هم گروه بودند؛ به همین خاطر به
سرعت با هم صمیمی شدند طوری كه پدرخانمم میگفت ما دخترمان را با پسر شما
عوض كردیم. هیچكدام سنگی جلوی پای ما نگذاشتند. مهریه هم به میزانی تعیین
شد كه من و همسرم روی آن توافق داشتیم. من و همسرم در همه زمینهها با هم
توافق داریم. او مشكلات كاری مرا خیلی خوب درك میكند. همسرم مدتی در
فرهنگسراهای بانو و شفق گریم درس میداد. در ضمن نقاش خوبی هم هست.
اتودهای باستانشناس اسبق
زمانی
دوست داشتم باستانشناس شوم. این حس به مرور از بین رفت و جایش را به
بازیگری داد. بین سالهای 71 تا 72 بود كه در كلاسهای استاد سمندریان شركت
كردم. ضمن دستیابی به فنون بازیگری، این كلاسها محاسن دیگری هم برای ما
داشت. به خاطر شركت در كلاسهای بازیگری استاد بود كه جرات کردم كارهای
مختلف را اتود بزنم. ترسم از بازی در حضور جمعیت ریخت و صاحب اعتمادبهنفس
شدم.
ستارهها در دانشگاه
در
دانشگاه با بچههای دانشكده هنر، تئاتر كار میكردم. از آن جمع پارسا
پیروزفر و یوسف تیموری به بازیگرانی مطرح تبدیل شدند. اولین كار تصویری من
برنامه زنده اكسیژن بود كه در آن مجری بودم. این برنامه زمان خودش مخاطبان
زیادی را جذب كرد. برای اجرا در شبكههای 2 و 3 و حتی جامجم صاحب برنامه
شدم. البته در آن دوره و در اجراهایم بیشتر یك مجریبازیگر بودم كه برایم
جذابیت زیادی داشت. وقتی تماشاگر از كارم راضی است لذت میبرم، اما هیچ وقت
كاری كه انجام دادهام به نظرم آرمانی و ایدهآل نیست. به نظرم همیشه
میتوان بهتر بود.
پریچهر قنبری، همسر شهاب حسینی از او میگوید همسر شهاب بودن، چه حسی دارد؟اگر
نگاهی به گفتوگوها، مصاحبههای چاپشده و نقل قولهای شهاب حسینی داشته
باشید خواهید دید که او همواره از پریچهر قنبری به عنوان یکی از بزرگترین
حامیان و همراهانش یاد می کند. نیم نگاهی کوتاه به زندگی این زوج به سادگی
نشان میدهد که پریچهر قنبری تنها همسر سوپراستار دوستداشتنی ما نیست و
بیشتر دوست، همدم و نزدیکترین فرد در دنیا به اوست.
شهاب
همیشه به صورت علنی قدردان زحمات همسرش بوده و هر موقع توانسته در مجامع
عمومی از او تشکر کرده است. او حتی یکی از کلیدیترین نقشهای فیلمش را به
او داد تا برای همیشه این تشکر در تاریخ ثبت شود. اما اگر میخواهید
بدانید پریچهر قنبری چه ناگفتههایی از زندگی مشترکشان دارد، گزیده
حرفهایش در سالهای اخیر در گفت و گو با مجله زندگی ایده آل و نشست خبری و
رونمایی از فیلم ساکن طبقه وسط، ساخته شهاب حسینی را برایتان جمع
کردهایم.
شهاب واقعا چهکاره است؟
شهاب
هیچوقت کافهدار نبوده است. بعد از تولد محمدامین مدتی در خانه بودم و
همان موقع دوست داشت فضای دوستانه و صمیمانهای را برای گپوگفتمان ایجاد
کند؛ فضایی سالم و خانوادگی و بیشتر به خاطر ما کافه را راه انداخت. در
مورد مجریگری هم باید بگویم او بیان خیلی شیوایی داشته و بانک کلمات زیادی
در ذهنش دارد. من هم به عنوان همسرش همیشه از این توانایی او لذت میبرم و
گاهی اوقات هم غبطه میخورم که چطور نمیتوانم مانند او حرف بزنم. در مورد
بازیگری هم دیگر حرفی نزنم بهتر است؛ استاد است دیگر. (خنده) در مورد
کارگردانی هم باید بگویم به عنوان تجربه اول خیلی خوب بود؛ تجربهای که
خودش هم در بازی و کارگردانی شریک بود.
بهترین پدر دنیاست
به
جرات میتوانم بگویم او بهترین پدر دنیاست. خیلی به بچههایش علاقه دارد و
گاهی اوقات حس میکنم بیشتر از من، آنها را دوست دارد. خیلی عجیب است. من
هم آنها را دوست دارم اما حس میکنم که شهاب بیشتر از من و عجیبتر به آنها
علاقهمند است. با تمام سختیهای شغلی شهاب همیشه کنار ما بوده است. خیلی
وقتها پیش میآید که برای تمرکز کردن احتیاج به سکوت دارد. حس و حال
بازیگری شبیه کارهای دیگر نیست که درست مانند بقیه از خواب بلند شوید، به
مغازه یا اداره بروید و ... . باید روح را بسازید که بتوانید نقشی را ایفا
کنید. شاید جاهایی از هم دور افتادیم اما همیشه با هم بودیم و عشقی که نسبت
به هم داشتیم، رابطهمان را محکمتر میکرد.
دیگر برخورد مردم اذیتم نمیکند
برخوردهای
مردم خیلی عجیب است. این عجیبی آنقدر زیاد است که هیچ خاطره واضحی از آنها
را به خاطر نمیآورم اما خیلی زیاد است. قبل از این خیلی بیشتر اذیت
میشدم اما همیشه میگویند هر قدر سن بالاتر میرود، تجربهها بیشتر میشود
و در برخورد با اتفاقات جامعه برخورد پختهتری را میتوانیم از خودمان
نشان دهیم.
پسران هنرمند ما
پسر
کوچکم، امیرعلی چهار ساله است و البته خیلی هم بازیگر است. در یک لحظه
میتواند عصبانی باشد و با عصبانیت حرف بزند و در همان لحظه میخندد و جواب
میدهد. درواقع یک صحنه را بهراحتی با دو زاویه و دو شخصیت تحویل ما
میدهد. (خنده) از طرفی دیگر محمدامین استعداد زیادی در زمینه نقاشی دارد و
بیشتر دوست دارد نقاشی بکشد. به نظرم یک استعداد هنری ذاتی در زندگی آنها
وجود دارد و ما نمیتوانیم منکر آن شویم.
با اوج گرفتن شهاب خودم را میبینم
اینکه
شاهد باشی همسرت با سرعت و شتاب، همه سرازیریها را طی میکند و تو در
حاشیهای ـ یعنی با وجود اینکه همسرش بودی و هستی و شاید نزدیکترین فرد
زندگی او درست مثل دیگران که از بیرون شاهد رشد او هستند باید از پشت صحنه
تماشاگر صعودش باشی ـ در ظاهر سخت به نظر میرسد اما این تنها یک بخش از
ماجراست؛ یعنی چیزی که شاید از بیرون قابل دیدن و تصور و قضاوت است. اما یک
بخش دیگر ماجرا تصویری است که من و شهاب خودمان از زندگی مشترکمان داریم.
خیلیها حتی با نگاهشان بارها از من پرسیدند که تو چطور نشستی تا شهاب
روزبهروز محکمتر بایستد اما حقیقت برای من چیز دیگری است. با اوج گرفتن
شهاب من خودم را میبینم که رشد میکنم.
در مراحلی از زندگی احساس کردیم اینجا آخر خط است
ما
با هم بزرگ شده و با گذشت زمان با همه كم و كیف روحیات هم آشنا شده ایم.
در طول تمام این سالها زیروبم صدای یكدیگر را به خوبی احساس میكنیم؛
بنابراین حتی در مراحلی از زندگی كه احساس میكردیم اینجا و اینبار دیگر
آخر خط است، همان حس آشنایی كه در وجود هر دویمان بود، ما را به صبر و
مدارا دعوت میكرد. من خودم را از شهاب جدا نمیدانم. در این 18 سال زندگی
مشترک ما با هم بزرگ شدیم. هر اتفاقی که برای او میافتاد من در کنارش بودم
و از همراهی با او لذت میبردم.
چند ماه پیش هم شنیدم بچه ی دومشون هم به دنیا اومد دیگه نمیدونم راست بود یا دروغ؟؟؟
ولی یه مشکل اینجاست پریچهر شهاب رو به دادگاه برد یا نه
وا خیلی خیلی زوده بیچاره کی بچگی کرد؟
کسی موفق میشه که واسه هدفش تلاش کنه عزیزم چه زود ازدواج کنه چه دیر ...
متن رو نخوندم شایدم توضیح داده باشی
اگه دیرتر ازدواج می کردن کا رشون به رفیق بازی می کشید(نمونه هاش تو جامعه ما زیاده
واقعا جای تبریک داره
اما اسمشون در سالهای اخیر مختصر شده؟!
به حساب معروف شدن و سهولت بیان کوتاه شذه؟؟
تو هنرت یه سادگی خاصه دمت گرم ایشالله موفق باشی
.
آرزوی سعادت و خوشبختی برای خودت و خانواده ات دارم
دوستم که شوهرش با شهاب دوسته گفته!!!!!!!
عکس خانوادگیشون رو روی مجله هم انداخته بود توی مصاحبه هم گفته !!
چیزی که نمی دونی در مورد کسی قضاوت نکن !
مگه با چشمای خودت دیدی که باور میکنی؟!!!
بقیه مطالب هم نشان از این داره بلاخره یه سایتی پیدا کردم که سالم تر از سایتهای تبلیغاتی که امروزه برای بالا بردن آمارشون دست به هر کاری می زنن
از زحماتتون ممنونم
واقعا شهاب جان زندگی ستودنی ای داره.
کسی که در کارش اینقدر موفق و محبوب هست در زندگیش هم مسلما موفق و محبوبه
من خیلی دوستش دارم
دوسش دارم
همینه دگ یه عده میشینن پشت کامپیوتراشون هرچی دلشون میخواد میگن اونوقت شخصیت همه ی ایرانیارو میارن چایین....
دوستت دارم شهاب جان :*****
نمی دونی وقتی مطمئن شدم پسرتون سرطان خون داره چه حالی بهم دست داد...نفسم بالا نمیومد!!!ولی خدا رو هزار مرتبه شکر بهبود یافته و من خییییلی خوش حالم :)))))
حالا منو باش که فکر می کردم شهاب جان زنی بالای 25 سال گرفته!!!!ولی خداییش خوب به هم میان.اصلا منم 2 سال دیگه که 15 سالم می شه می رم ازدواج می کنم!!:))))))چه عیبی داره آدم زود ازدواج کنه؟؟اگه مرد خوب و قابل اعتماد باشه چرا که نه؟؟مامان منم 17 یا 18سالش بود ازدواج کرد!!!ایرادی داره؟؟!!خب ولی به هر حال خوشبخت باشین و پسر ناز و ماهتونو از طرف من بوس کنین.عاششششق شهاب عزیز و خانواده ی محترمشم...با تشکر...
.
من مدام به این سایت سر میزنم تا نظر بقیه رو بشنوم.راستی!!!بهتون تبریک میگم!چون اولین کسی هستین که ازش متنففففففففر شدم! :(((
اصلاً شهاب روحشم خبر نداره که مصاحبه های چندسال پیششو تو اینترنت میذارن،تازه همسرشون خیلی محجوب و خانومه،در کل خانواده دوست داشتنی هستند که متاسفانه خیلی ها براشون حاشیه سازی می کنن.به خدا زشته.متاسفم که بعضی ها فکر نکرده حرف میزنن.
حالا گذشته از اينها زنش خيلي هم زيباست اصلا هم زشت نيست اينكه تحصيلاتش در چه حده به خودش مربوطه اعتماد به نفسش هم خيلي خوبه به خاطر اينكه شهاب از بهترين هاست اگر فيلم سوپر استار يا پرسه در مهش رو ميديديد اين حرف ها رو نميزديد در ظمن بچش خيلي هم باهوشه براي شيرين خانم هم متاسفم كه اين دعوارو شروع كرد
توهین هاتون واقعا بعده یه بار میگین زنش خوشگل نیست ( با ادبانه اش هست البته ) یه بار میگین بچه اش عقب مونده است یه بار هم که میگین خودش معتاده وای به حال بعدی کنه جد و آباد و هفت نسلشو که آوردین جلو چشمش . در ضمن یه پیشنهادی دارم کسانی که فکر میکنن شهاب حسینی خودنما است یا به هر دلیلی ازش بدشون میاد نیان تو این سایت یا اگر هم پاشون رو گذاشتن لطفا نظر ندن چون این مطلب رو واسه افرادی گذاشتن که راجع به شهاب حسینی یا خنثی فکر میکنن یا طرفدارش هستند . خواهشا !
تازه با اين حال وقتي كه بعد از تاتر ديدمش اينقدر خوش اخلاق بود كه اصلا موندم . با همه خوش برخورد بود باهمه هم عكس ميگرفت نگار خانم زيبا خانم و مونا خانم كه ميدونم همتون يه نفريد اگه خود شهاب بياد اين نظرارو بخونه راجع به شما چي فكر ميكنه فكر ميكنه كه شماها كه مياينو راجع بهش نظر منفي ميديد حتي اندازه يه نخود درموردش نمي دونيد حتي فرق بين ناراحت بودن با معتاد بودن رو نمي فهميد
حتي يدونه فيلم ازش نديديد حتي اگه يه نظر منفي راجع بهش بديد نميتونيد ثابتش كنيد ازتون خواهش ميكنم تو اين سايتا نياين برين تو همون سايتاي به قول خودتون باكلاس گلزار و حامد بهداد نمي خواد تو اين سايتا بياين و بيخود شايعه درست كنيد.اگه جرعتشو داريد بريد كافش جلو روش اين حرفا رو بزنيدشما نميتونيد فرق بين گلزار و شهاب و بفهمين گلزار با اون ريت قيافه ي خزش حتي به گرد پاي شهابم نمي رسه بريد بريد هر وقت اين چيزا رو فهميديد بيايد نظر بديد
درپناه حق !!!!!!!!!!!!!
بزن قدش!!!!
زن به داخل خانه می رود و موضوع را برای شوهرش تعریف می کند.شوهرش می گوید:بگو ثروت بیاید تا خانمان پر از پول شود.
زن می گوید:نه نه!بگذار موفقیت بیاید تا در انجام کارهامون موفق و پیروز شویم.
بچه گفت و گوی آنان را می شنود و می گوید:بگویید که عشق بیاید تا خانمان پر از عشق و محبت شود.
زن و شوهر به هم نگریستند و لبخندی زدند.زن به دم در رفت و عشق را صدا زد.وقتی که عشق بلند شد تا به خانه بیاید موفقیت و ثروت هم دنبالش آمدند.زن با تعجب پرسید:چرا شما دو نفر هم می آیید؟
عشق گفت:اگر شما موفقیت و یا ثروت را صدا می زدید کسی جز همون یک نفر نمی آمد.ولی وقتی عشق را انتخاب می کنید با عشق همه چیز از جمله موفقیت و ثروت را بدست می آورید...
این داستان برای کسانی بود که عشق رو باور ندارند.حالا برای شوخی این خانواده خانواده ی شهاب جان اند!
از اين جور ادما خيلي بدم مياد كه وقتي راجع به چيزي اطلاعات ندارن سطحي نظر مي دن
نسترن جون برو به کار و کاسبیت برس وقت این سایت رو نگیر.
اولا من موقع سرگرمی و آزادیم سراغ لب تاپم می آیم.
دوما من دارم مراحل نوجوانیم رو می گذرانم و کارهایی می کنم که شماها نمی تونین.
سوما شاگرد زررررررنگم و اول
خب فقط می خواستم ببینم فضولش کیه که معلوم شد
راستش من دختر مهربون و خوش برخوردیم ولی مثل این که بعضی ها دارند آتیشیم می کنن و روی سگ من بالا میاد و دیگه دست خودم نیست.
فکر میکنی حرف تو دل برو و قشنگی زدی؟!کور خوندی!!!
ولی یه سوال از تینا خانم داشتم:
شما تو کدوم مدرسه درس می خونید؟؟
همين......
عزبزم تو جامعه ی ما آدم های بد زیادند
خودتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من همون دختری ام که معدلش 20 شد.گرفتی؟
درسته كه من توي نظر اخرم گفتم ديگه توي اين سايت نميام ولي دلم نيومد پشت طرفداراي شهابو خالي كنم
اول اينكه فروش فيلماي گلزار بخاطر اين بوده كه مردم خيلي سطحي نگرن وفقط به بقول خودشون قيافه ي بازيگر نگاه ميكنن در عجبم كه گلزار قيافه هم نداره اصن گلزار هيچ فاكتور مثبتي نداره كه بخواد با شهاب مقايسه بشه دوما اينكه طرفداراي شهاب مثل خودشن با صداقتن و بر اساس حق قضاوت ميكنن نه مثه شماها دفاع الكي اگه گلزار معروف و به قول شماها سوپراستاره چرا تو هيچ نظرسنجي اسمش نيست!!!!!!!!!! فكر ميكنين ما نميفهميم شماها با اسم هاي مختلف مياين ما هم ميتونستيم با اسم هاي مختلف بيايم اما اينكارو نميكنيم چون ما طرفداراي شهابيم و شما طرفداراي گلزار بالاخره بايد يه فرقي بين اين دو نفر باشه ديگه!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا نمیگید که اگر فیلم شش و بش فروش کرده به خاطر امین حیایی من خیلی ها رو دیدم که به خاطر امین حیایی رفتن این فیلم رو دیدن * گلزار هر فیلمی بازی کرده یه آدم درست حسابی توش بوده در ضمن حیف شهاب که هرجا گیرش میاد از گلزار حمایت میکنه اونوقت شماها ..... !!!!! بعدشم گلزار اگر عرضه داشت که تو ۳۵ سالگی هنوز مجرد نبود ! حداقل شهاب عرضه داشته که تو ۲۲ ساگی تشکیل خانواده بده و ادارشون کنه ** ادم باید همیشه حرفشو مزه مزه کنه بعد بگه چرا همیشه هر پرتی از دهنتون در میاد میگید !! اینجوری گلزار اون یه خرده اعتباری که داره با مسخره بازی های شما به فنا میره!!!
هرکسی از خوش بختی برا خودش یه تعریفی داره و همه ی تعاریف با هم فرق دارن ، یکی به اوج رسیدن شوهرش مثل به اوج رسیدن خودشه اما به قول بعضیا که پز مدرک پرستاریشونو میان با یه بچه خوش بختی احساس نمیکنن....مهم نیست توی نوعی چه نظری درباره ی خوش بختی داری مهم اینه شهاب و زنش چه تعریفی از خوش بختی دارن...اونا شادن پس تو نوعی انقدر خودت عذاب نده...هرکسی حق داره نظرشو بده اصلا ربطی به سن و دانشگاه این چرت و پرتا نداره که گفتین نظره همه قابل احترامه یادتون باشه که نظری که می نویسین شخصیتتونو نشون میده...
شهاب عزیز دوست دارم و امیدوارم پله های ترقی رو هرچه بیشتر طی کنی و درکناره خانوادت شاد باشی...مواظب مهربونیات باش...